جدول جو
جدول جو

معنی ندامت کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ندامت کشیدن
پشیمانی کشیدن، پشیمانی بردن
تصویری از ندامت کشیدن
تصویر ندامت کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
ندامت کشیدن
پشیمانی بردن پشیمانی بردن: بی توجامی نکشدگل که ندامت نکشد سروباهمرهی قدتوقامت نکشد. (ملک مشرقی ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرامت کشیدن
تصویر غرامت کشیدن
کنایه از تاوان کشیدن، مجازات شدن، به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرر و زیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن کشیدن
تصویر دامن کشیدن
دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ تَ)
به عهده گرفتن غرامت. تاوان کشیدن:
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کآنچه بود گناه او من بکشم غرامتش.
سعدی (طیبات).
چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نکردی. (گلستان سعدی).
آنکه ز بیگنه کشی نیست دمی ندامتش
بیگنهی که او کشد من بکشم غرامتش.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن، رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر:
همتم دامنی کشد ز شرف
هر کجا چرخ را گریبانیست.
مسعودسعد.
، فراهم گرفتن دامن. برچیدن دامن ، فروتنی کردن. تواضع نمودن، کنایه از اجتناب نمودن و اعراض کردن بود از چیزی. (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر). رو گرداندن.
- دامن کسی یا چیزی کشیدن، در اوآویختن بخواهش. دست در او زدن بخواهانی:
نه دل دامن دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد.
سعدی.
- ، متوجه ساختن کسی را به مطلبی یا امری آنگاه که سخن نتوان گفتن یا نشاید گفتن. نمودن علامتی متوجه کردن صاحب دامن را بسوی خود یا بدرک مطلبی و موضوعی یا تحریک و تشویق کردن وی بگفتن چیزی و یا کردن کاری و یا بباز داشتن از ارتکاب عملی و یا گفتن سخنی.
- دامن کشیدن از، دوری جستن از. اعراض کردن از. ترک گفتن. خویشتن را دورداشتن از. (بهار عجم) :
بر آن گروه بخندد خرد که بر بدنی
که روح دامن ازو درکشیده می گریند.
عقیقی سمرقندی.
خاقانی اگر نه اهل جستی
دامن ز جهان کشیده بودی.
خاقانی.
نباید از منت دامن کشیدن
بحالت بهترک زین باز دیدن.
نظامی.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند وعبقری.
سعدی.
بازآ که چشم بد ز رخت دفع می کند
ای تازه گل که دامن ازین خار می کشی.
حافظ.
بوحدت داغ دارد از دوئیها الفت یارم
که سر زد از گریبان من و دامن کشید از من.
رایج.
نی همین می رمد آن نوگل خندان از من
می کشد خار درین بادیه دامن از من.
کلیم.
نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود.
- دامن کشیدن بر...، گذشتن. ترک کردن:
تو آگهی که مرا اینقدر قناعت هست
که بر متاع غرور جهان کشم دامن.
عبدالواسع جبلی.
- دامن کشیدن به...، رفتن به.... خرامیدن به:
در جهان کش بسروری دامن
برفلک نه بافتخار قدم.
مسعودسعد.
- دامن کشیدن در...، براه آن رفتن. ملازم آن شدن:
چون بود اکراه با چندین خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دام نهادن. دام گستردن. تله نهادن. دام نهادن. (از غیاث اللغات ذیل دام) ، برداشتن دام، نجات بخشیدن گرفتاری را
لغت نامه دهخدا
(جِ مَ دَ)
نام دادن، دشنام دادن. سرزنش کردن. ملامت نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرامت کشیدن
تصویر غرامت کشیدن
تاوان پذیرفتن به عهده گرفتن غرامت قبول کردن تاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت کشیدن
تصویر ملامت کشیدن
سرزنش کشیدن تحمل سرزنش کردن: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن) (حافظ. 271)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن کشیدن
تصویر دامن کشیدن
اعراض کردن اجتناب نمودن از چیزی، ترک صحبت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پشیمان شدن: تازخون ریختن آن غمزه ندامت نکند کس بدردغم توفکرسلامت نکند. (امیرخسروظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام کشیدن
تصویر نام کشیدن
نام دادن تسمیه، سرزنش کردن ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرامت کشیدن
تصویر غرامت کشیدن
((~. کِ دَ))
به عهده گرفتن غرامت
فرهنگ فارسی معین